نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





 


[+] نوشته شده توسط در 10:0 | |







 دوست داشتن يعني كوچك كردن دنيا به اندازه يك نفر و بزرگتر كردن يك نفر به اندازه دنيا.


ديگر از اين همه باران آشنا كه از پياله دست هاي آسمان سر مي رود حيرت نمي كنم،از روزي كه رفته اي،ماه شب هاي اينجا هم اشك هايش را با ابر ها پاك مي كند....


رسيده ام به قلب پاييز و ناگهان باورم نمي شود كه همچنان بي تو در اين جهان پرسه مي زنم.


روحي كه غمگين باشد،در كنار روح غمگين ديگري آرام ميگيرد....قلبهايي را كه غم به هم پيوند داده باشد،شكوه شادماني هم نمي تواند از هم جداشان كند.


روزگاريست كه من مايل ديدار توام/با خبر باش در اين شهر گرفتار توام/گفته بودي كه طبيب دل بيماراني/پس طبيب دل من باش كه گرفتار توام.


روزها را مثل دانه هاي تسبيح يكي يكي به بند مي كشم،همه يك شكل،همه يك رنگ،جز اين يكي....امروز روز ديدار است.


[+] نوشته شده توسط در 9:43 | |







 درون قلب من نام تو پيداست،زبانت چون گلي خوش رنگ و زيباست،مشو غمگين اگر از هم جداييم،كه بي مهري هميشه كار دنياست.



در هر طلوع و غروب زندگي را احساس كن،محبت كن،مهربان باش،دوست بدار،شايد فردايي نباشد.



در همه جاي سرزمين همنفسم كسي نبود،زمين ديار غربت است از اين ديار خسته ام.



دريا در نگاه باران زندگيست و باران در نگاه دريا حيات.ابر چه مظلومانه در نظر بازي دريا و باران محو شده است.



دل كه رنجد از كسي...راضي كردن مشكل است....شيشه بشكسته را....پيوند كردن مشكل است.


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط در 19:6 | |







 درختان را باد مي لرزاند زمين را زلزله ولي دل من را فقط يك چيز مي لرزاند فكر يك لحظه بي تو بودن.



دردهايم را برايت گفته ام بشنو اكنون اين سكوت تلخ را.



درديست انتظار كه درمان آن تويي....اين درد تلخ بي تو مداوا نمي شود.....



در روز باراني چتر،الگوي فداكاريست.پس چتري باش براي آن كس كه دوستش داري در روزهاي باراني اش.



در زماني كه وفا قصه برف به تابستان است و صداقت گل ناياب به چه كسي بايد گفت با تو خوشبخت ترين انسانم؟


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط در 23:10 | |







خاطره ي تنهايي

 


[+] نوشته شده توسط در 21:57 | |







 خوشبختي مثل پروانه مي مونه دنبالش كني فرار مي كنه،اما !اگه آروم باشي مياد روي سرت مي شينه برات يه دنيا پروانه آرزو مي كنم.



خوشحالم كه خوابي عزيزم چون اگه بيدار بودي و مي دونستي از دل تنگي تو خوابم نمي بره حتما خوابت نمي برد.



داشتم تو يه جاده راه مي رفتم كه چشمم خورد به يه تابلو كه روش نوشته بود:دوست داشتن دل مي خواد نه دليل،از ته دل دوستت دارم بدون هيچ دليل.



در انتظار ديدنت به دشت غم نشسته ام،رها مكن دل مرا بيا كه دل شكسته ام.



در اين دنيا اگر گريه كنني،ميگن كم آوردي.اگه بخندي مي گن ديوونس،اگه دل ببندي،تنهاتمي ذارن،اگه عاشق بشي دلتو مي شكنن.با اين حال بايد لحظه اي گريست،دمي رو خنديد،ساعتي رو دل بست و عمر عاشقانه زيست.


[+] نوشته شده توسط در 21:38 | |







خواهم تو را پنهان كنم در گوشه از قلب خود آيا قبولش مي كني اين كلبه ويرانه را.



خواهم كه قلبت پر از غم نگردد/باغ دلت الهي دشت ستم نگردد/اشك ندامت اي جان از چشم تو نبارد/دنياي آرزويت مرداب غم نگردد.



خوبه آدم يكي رو دوست داشته باشه،نه به خاطر اينكه نيازش رو بر طرف كنه،نه به خاطر اينكه كس ديگري رو نداره،به خاطر اينكه تنهاست و نه از روي اجبار،بلكه به خاطر اينكه اون شخص ارزش دوست داشتن رو داره....



خودتو براي ديگران آروم ورق بزن چون اگر نمام بشي ميرن سراغ ديگري!



خوشبخت كسي است كه امروز را روز خود بداند و با خيال راحت فرياد بزند:اي فردا هر چه از دستت بر مي آيد،كوتاهي نكن زيرا امروز را گذراندم. 


[+] نوشته شده توسط در 13:12 | |







 


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط در 12:45 | |







جملات مفهومی سنگین

 

جملات مفهومی سنگین

 

گاهی نیاز است دکتر به جای یک مشت قرص، برایت فریاد تجویز کند…
.
.
.
همه چیز خنده دار بود….
داشتن تو…!
بودن من ; ماندن ما….!!
رفتن تو…
این همه آه….
گاهی از این همه خنده گریه ام میگیرد….
.
.
.
کاش می شد زندگی را هم عوض کرد٬ مثل «چایی» وقتی که سرد می شود…
.
.
.
دُنـبـال ِ کَـلاغـیْ می گـردَم ،
تا قـآرقـآرَش رآ بـه فـال ِ نـیـکْ بـگیـرَم ،
وقـتـی…
قآصـِدَکـْ ـهـا هـمـه لال انـد
.
.
.
صداقت؟…. یادش گرامى…
غیرت؟….. به احترامش یک لحظه سکوت…
معرفت؟….. یابنده پاداش میگیرد…
مرام؟….. قطعه ی شهدا …
عشق؟ ….. از دم قسط…
واقـــعـــ ـا به کــــــجــ ـــــا چــــنــــ ـیـــــــن شـــــتـــ ــابـــــا ن؟؟؟
.
.
.
آدمای دنیای من فعل هایی را صرف میکنند که برایشان صرف داشته باشد!


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط مهرداد در 11:6 | |







او رفته بود
نه شوقی برای ماندن ، نه حسی برای رفتن ،
نه اشکی برای ریختن ، نه قلبی برای تپیدن
نه فکر اینکه تنها میشوم ، نه یاد آنکه فراموش میشوم
بی آنکه روشن باشم ، خاموش شدم ، غنچه هم نبودم ، پرپر شدم
بی آنکه گناهی کرده باشم ، پر از گناه ، یخ بسته ام دیگر ای خدا…
تحملش سخت است اما صبر میکنم ، او که دیگر رفته است ، با غمها سر میکنم
شکست بال مرا برای پرواز ، سوزاند دلم را ، من مانده ام و یک عالمه نیاز
نه لحظه ای که آرام بمانم ، نه شبی که بی درد بخوابم !
نه آن روزی که دوباره او را ببینم ، نه امروزی که دارم از غم رفتنش میمیرم…
نه به آن روزی که با دیدنش دنیا لرزید ، نه به امروزی که با رفتنش دنیا دور سرم چرخید
پر از احساس اما بی حس ، لبریز از بی وفایی، خالی از محبت!
این همان نیمه گمشده من است ؟
پس یکی بیاید مرا پیدا کند ، یکی بیاید درد دلهای بی جواب مرا پاسخ دهد!
یکی بیاید به داد این دل برسد ، اینجا همیشه آفتابی نبوده ، هوای دلم ابری بوده
مینوشتم ، نمیخواند ، اگر نمی رفتم ، نمی ماند ، رفتم و او رفته بود ، همه چیز را شکسته بود، روی دیوار اتاق نوشته بود که خسته بود !
دلی را عاشق کنی و بعد خسته شوی ، محال است که به عشق وابسته شوی !
با عشق به جنون رسیدم ، همه چیز را به جان خریدم ، جانم به درد آمد و روحم در عذاب ، لعنت بر آن احساس ناب ، که دیگر از آن هیچ نمانده ، هیچکس هنوز آن شعر تلخ مرا نخوانده !


[+] نوشته شده توسط مهرداد در 10:34 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد