حالا كه مي روي!آهسته برو...هر قدمت دورتر،نفسم تنگ تر....بگذار چشمم آهسته نديدنت را بياموزد....
حرف هاي ما هنوز ناتمام...تا نگاه مي كني وقت رفتن است.باز هم همان حكايت هميشگي!پيش از اينكه با خبر شوي لحظه رفتن تو ناگزير مي شود...آه ناگهان چقدر زود دير مي شود...
حرفي رو بزن كه بتوني بنويسي،چيزي رو بنويس كه بتوني امضاء كني و چيزي رو امضاء كن كه بتوني پاش وايسي!...
حسرتي گر به دلم هست همان دوري توست....من پرستوي خزان ديده و خاموش توام.
خاطره ي حرفهاي كسي كه دوسش داري هميشه با آدم مي مونه ولي حيف....
ادامه مطلب
|